در گذر شيخ هادي سقاخانهاي بود، از آن قبيل سقاخانهها كه در هر خياباني بود و هيچوقت رسم نبود كه اين سقاخانه ها معجزهاي كرده باشند.
مرتجعين، هم براي متوجه ساختن اذهان مردم به چيز تازهتري و هم براي مقدمه نقش تازه، شهرت دادند كه ديشب سقاخانه آقا شيخ هادي معجزه كرده است! معجزه اين بود كه هم كوري را شفا داده است[1] و هم وقتي يك نفر خارج مذهب خواسته است زهر در ميان سقاخانه مزبور بريزد به سبب معجزه دستش به پنجره چسيبده است!
ماژور[2] ايمبري، قونسول[3] امريكا، فرداي شبي كه آن صحبتهاي شيرين از سقاخانه و معتقدات خرافي عوام و هجوم بيماران براي استشفا بسوي آن سقاخانه را شنيده بود، به اصرار زن جواني كه ميل داشت فيلمي از سقاخانه درحاليكه مومنين بسوي او دست حاجت دراز كرده باشند، برداشته و براي دوستان خود بفرستد[4]؛ با جعبه عكس و فيلم بسوي سقاخانه چهار راه آقا شيخ هادي روانه شد.
ماژور ايمبري[5] و رفيقي ديگر از هم وطنانش روز جمعه، 27 تير 1303 بطرف سقاخانه رفتند.
جماعت زيادي از مرد و زن پيرامون سقاخانه جمع بودند. زنها يكي نشسته، يكي ايستاده، يكي نذر ميدهد. يكي طفلش را به سقاخانه مي مالد. ديگري طفل ميطلبد. مردي صلوات ميفرستد و ديگران را هم به صلوات تشويق ميكند، ميگويد:«لال از دنيا نروي، صلوات سوم را بلندتر بفرست….».
پليس هم براي حفظ نظم متعدد است و آنها هم با مردم در تكريم به سقاخانه و شرح معجزات – خاصه خشك شدن دست خارج مذهب كه ميخواسته زهر در آب بريزد- صحبت ميكنند. چند تن فكلي و اهل ادارات هم آنجا هستند و پليسها و اهل محل را تصديق مينمايند!
يك موتورسوار خوشلباس آمد و پياده شد، اما باز سوار شد و رفت!
ايمبري با رفيقش سه پايه عكاسي را درست مقابل سقاخانه نصب ميكند. مردم ميگويند:«اينجا زنها نشستهاند، مسيو نميشود…»
ايمبري در طرف چپ سقاخانه در خيابان مخصوص، مقابل قهوهخانه، سه پايه را به زمين ميگذارد. مردم با خنده و ملايمت جلو رفته كلاه و عبا برابر دهنه دوربين نگاه ميدارند و مانع عكس گرفتن ميشوند! . . . قونسول عصباني ميشود. داد و قال راه انداخته، باز دوربين را بلند كرده، در وسط چهار راه نصب ميكند. مردم هم عصباني ميشوند و نميگذارند عكس برداشته شود و كار به جدال و كشاكش ميانجامد. موتورسيكلت سوار باز از دور پيدا ميشود. يكي فرياد ميزند:«اينهايي كه ميخواهند عكس بگيرند همانهايي هستند كه ميخواستند زهر در سقاخانه بريزند!»
مردم هجومي شديد ميكنند، سنگ و چاقو و چوب داخل كار ميشود؛ قونسول و رفيقش مسيو سيمورد، سوار همان درشكه كه آنها را آورده بود شده، بطرف خيابان استخر و حسنآباد مي گريزند. اما مردم با سنگ و چوب آنها را دنبال ميكنند و فرياد ميزنند كه ايهاالناس بگيريد! اينها ميخواستند زهر در سقاخانه بريزند! موتورسيكلت سوار هم از درشكه جلو افتاده و پيشاپيش آنها همين عبارت را ميگويد.
در خيابان استخر جمعي با سنگ سورچي درشكه را زده و از پشت مهاري پرت ميكنند. قونسول ناچار از درشكه با رفيقش پياده شد، با مردم رجاله دست به گريبان ميشود و با عصاي تيغدار خود از خود دفاع مينمايد و روبروي سردر ميدان مشق به قهوه خانهاي مي گريزد. آنجا آب جوش بر روي او مي ريزند! ناچار باز زد و خورد كنان بطرف سردر ميدان مشق دويده به سربازان و قرقاولان پناه ميبرد. در آنجا سربازان او را با شوشكه[6] ميزنند و ماژور ميافتد. او كه ميافتد، مردم ساكت ميشوند و از نظميه جمعي پليس ميآيند و او را از خيابان جليلآباد به مريضخانه نظميه ميبرند و معلوم ميشود كه ايمبري زنده است. عجب اينست كه پس از آنكه مردم از حال عصبانيت افتاده بودند، بار ديگر دسته اي ديگر كه گفتند سرباز هم داخل آنها بود، به مريضخانه ريخته، ماژور ايمبري را ميزنند و اهانت ميكنند و خلاصه او را ميكشند.
. . . و پليس يك تير هوايي هم در همه اين غوغاها خالي نكرد!
منابع:
1- بهار، ملك الشعرا، 1320. تاريخ مختصر احزاب سياسي (انقراض قاجاريه)، انتشارات اميركبير، چاپ اول: 1363، جلد دوم، 417ص.
2- شفا، شجاع الدين، ازکلينی تاخمينی، نسخه الكترونيكي.
2- موجانی، سيدعلی، 1375. بررسی مناسبات ايران و آمريکا ، 1851- 1925 ميلادی، وزارت امورخارجه – دفتر مطالعات سياسی و بين المللی، چاپ اول: 1375.
4- Gholi Majd, Mohammad. 2006, Oil and killing the American Consul in Tehran, University press of America, 358 pp.
منابع اینترنتی برای مطالعات بیشتر:
[1] دكتر محمد قلي مجد در كتاب Oil and killing the American Consul in Tehranآورده است كه اين سقاخانه پاتوق سید روحانی نابیینایی بود که نوجوانی زیربغل او را میگرفت. شجاع الدین شفا درکتاب «ازکلینی تاخمینی» چاپ لندن مدعی شده است که آن سید کور آیت الله پسندیده وآن نوجوانی که زیربازوی اورا میگرفته آیت الله خمینی بوده اند.
[2] ماژور: (اصطلاحي فرانسوي) يكي از درجات نظامي معادل سرگرد امروزي. (لغت نامه دهخدا)
[3] قونسول: كنسول، درعهد قاجاريه و اوايل دوره پهلوي اين كلمه بصورت قونسول يا قنسول مستعمل بوده و فرهنگستان كنسول را جانشين آن كرد (فرهنگ عميد).
[4] از آنجا كه رابرت ايمبري علاوه بر سمت رسمی وسیاسی خود – نايب كنسول سفارت امريكا در ايران و دلال كمپاني نفتي سينكلر- خبرنگاروعکاس افتخاری مجله نشنال جیوگرافیک هم بود؛ عدهاي از مورخين معتقدند وي قصد داشته عكسهاي اين سقاخانه را به اين نشريه ارسال كند.
[5] Robert Whitney Imbrie
[6] شوشكه: (از روسي شاشكار)، قسمي شمشير، نوعي قمه (فرهنگ عاميانه جمالزاده)
National Geographic 1924, Crossing Asia Minor, The Country Of The New Turkish Republic by Major Robert Whitney Imbrie
[…] معجزه سقاخانه و قتل كنسول امريكا در ايران!/ملكالشعرا … […]
بازتاب توسط برترین مطالب امروز 20/5/87 « ابرلینک — اوت 11, 2008 @ 3:21 ق.ظ. |