وبلاگ کسروی (یه یاد یعقوب مهرنهاد)

اکتبر 30, 2008

آزار پيامبر توسط مجاهدين في سبيل الله بعلت اختلاف بر سر تقسيم غنائم جنگ حنين

Filed under: Uncategorized — kasravi @ 3:26 ب.ظ.

 

وَعَدَكُم اللهُ مَغانِمَ كَثيرَة[1] (خدا به شما وعده گرفتن غنيمت هاي بسيار داده )

 

غزوه حنين يكي از پر غنيمت‌ترين غزوه‌هايي بود كه محمد بن عبدالله در آن شركت داشت[2] اما بر سر تقسيم اين غنائم و اسرا بارها بين پيامبر اسلام و مجاهدين في سبيل الله درگيري هايي پيش آمد كه در ذيل به آنها اشاره ميشود:

 

1- بعد از اينكه پيامبر اسلام به درخواست سران قبيله هوازن- قبيله‌اي كه پيامبر كودكي خود را در آن گذرانده بود- مبني بر آزادي زنان و كودكان پاسخ مثبت داد[3] گروهي از مجاهدان اسلام بدنبال پيامبر راه افتادند و به اصرار از او خواستند كه هرچه زودتر غنائم باقيمانده را تقسيم كند:

  عمروبن شعيب مي‌گويد: و چون پيمبر، اسيران حنين را به كسانشان پس داد سوار شد و كسان به دنبال وي روان شدند و مي‌گفتند: « اي پيمبر شتران و گوسفندان را كه غنيمت ماست تقسيم كن» تا وي را سوي درختي كشانيدند و عباي او به شاخ درخت گرفت و بيافتاد، پيمبر گفت:« اي مردم عباي مرا بدهيد، بخدا اگر بشماره درختان تهامه، شتر پيش من باشد همه را بر شما تقسيم ميكنم كه بخيل و ترسو و دروغگو نيستم»[4]

ابن هشام در كتاب سيرت رسول الله اين صحنه را اينگونه توصيف ميكند:

. . . و آواز برميداشتند و زحمت سيد مي دادند. تا از آن بسياريِ زحمتِ وي كه ميدادند‏‏، غافل شدند و سيد در زير درخت آوردند، چنان كه شاخِ آن درخت ردا از سرِ سيد در ربود. آن‌گاه سيد تند شد و گفت:«اي مردم‏، چندين تعجيل مكنيد- كه بخدايي كه مرا بيافريد كه اگر به عدد درخت هاي تهامه (يعني مكه و طايف) شما را پيش من اشتر و گاو و گوسفند بودي، من آن جمله ميان شما قسمت كردمي، چنان كه شما را معلوم شدي كه بخل و بددلي در من نيايد و در صفتِ من خلاف نگنجد»[5]

 

2- بعد از آنكه پيامبر در منطقه جعرانه غنائم را ميان مسلمانان تقسيم کرد سهم بيشتري به تازه‌مسلمان قريش داد تا دل‌هاي آنان بيشتر به اسلام جلب شود. اين برخورد پيامبر براي برخي از مسلمانان و بخصوص انصار سنگين و غيرقابل قبول بود. به همين جهت عده‌اي از آنها به پيامبر اعتراض کردند:

و ديگر چون سيد قسمت غنائم بكرد و بعضي را بسيار داد و بعضي را اندك بداد و بعضي را هيچ نداد، يكي بود از قبيله بني تميم كه نام وي ذو خويصره بود. درآمد و گفت:« يا محمد، ديدم كه امروز چه كردي». گفت:« چه كردم؟». گفت:« عدل كار نفرمودي- كه بعضي را بسيار دادي و بعضي را هيچ ندادي.». سيد از سخن وي خشم گرفت. گفت:« واي بر تو، مرد! اگر عدل پيش من نباشد، پيش كي خواهد بودن؟». عمر برپاي خاست و گفت:« يا رسول الله، دستوري ده تا اين مرد را بكشم!». سيد گفت:« اي عمر، رها كنيد . . .»[6]

و ديگر چون سيد تقسيم غنايم بكرد و روساي قريش و مهتران عرب و ديگر قبايل نصيبه بداد و انصار را هيچ نداد، انصار برنجيدند و به سخن درآمدند و هركسي چيزي گفتند.[7]

آنگاه از سهم خود يعني خمس غنايم به قريب چهل تن مالي بخشيد تا از آنان استمالت كرده باشد. از اين گروه بودند: ابوسفيان و پسرش معاويه و حكيم بن حزام و . . .كه هر يك را صد شتر داد. عباس بن مرداس را كمتر از صد شتر داد. او ابياتي خواند و بر اين تقسيم اعتراض كرد. پيامبر فرمود: زبانش را كوتاه كنيد‏، پس شمار اشتران او نيز به صدر رسانيدند. چون براي بدست آوردن دل اين گروه (موءلفه قلوبهم) مالي چنين به آنان عطا كرد؛ انصار كه از چنان عطايي محروم شده بودند، ملول شدند و جوانانشان سخناني بر زبان آوردند. پيامبر همه را گرد كرد و موعظه نمود و گفت: « من به جماعتي كه تازه به اسلام گرويده بودند مالي بدادم تا بدان مال دل هايشان را به اسلام، مهربان كرده باشم . . .»[8]

ابوسعيد خدري گويد: وقتي پيمبر آن عطيه ها، به قريشيان و ديگر مردم عرب داد و به انصار چيزي نداد آنها آزرده دل شدند و سخن بسيار كردند و يكيشان گفت: «بخدا پيمبر به قوم خود رسيد» و سعده بن عباده پيش وي رفت و گفت: « اي پيمبر خدا، قوم انصار درباره تقسيم غنائم آزرده خاطر شده‌اند كه بقوم خويش و مردم عرب عطيه هاي بزرگ دادي و به آنها چيزي نداده‌اي»

پيمبر گفت:« سعد، تو چه ميگويي؟». سعد گفت: « اي پيمبر خدا، من نيز جزو قوم خودم هستم»[9]

 

در جنگ حنين اتفاقات خواندني و تامل برانگيز ديگري نيز رخ داده است. يكي از اين اتفاقات كه به مساله غنائم نيز مربوط ميشود داستان مالك ابن عوف است:

مالك ابن عوف رئيس قبيله بزرگي بنام هوازِن بود كه فرماندهي سپاه كفار در اين جنگ را برعهده داشت. وي با وجود پيروزي اوليه نهايتا در جنگ شكست خورد و به شهر طايف گريخت. بخاطر اينكه قوم ثَقيف از شهر طايف به مالِك ابن عوف پناه داده بودند، پيامبر دستور حمله به آنجا را صادر كرد[10]. اما وقتي تسخير شهر مسير نشد؛ محمد پيغام داد كه:« اگر مالك ابن عوف بيايد و مسلمان شود، من اهل و عيال وي و هرچه برده‌اند از آنِ وي بازپس دهم و صد اشتر ديگر از آنِ خود به وي دهم[11]». مالك ابن عوف روزي مخفيانه از طايف خارج شده نزد محمد آمد و مسلمان شد. بعد از مسلمان شدنش علاوه بر وعده هاي پيشين رياست قبيله هوازِن و چند قبيله ديگر نيز به وي سپرده شد. جالب آنكه از آن پس هر كارواني كه از آن قوم ثقيف بود و بگذشتي غارت كردي و هر چه با ايشان بودي، بگرفتي. تا آن وقت كه قوم تقيف به طاقت رسيدند.[12]

 


[1] سوره الفتح، آيه 20

[2] در این نبرد 24 هزار شتر و بیش از 40 هزار گوسفند و چهار هزار اوقیه نقره (كه هر وقيه 213 گرم است) غنیمت جنگی به سپاه اسلام رسید و 6 هزار نفر از افراد قبیله هوازن و قبایل هم‌پیمانش  به اسارت درآمدند. (بحارالانوار، ج 21، ص 157/183)

[3] پيامبر(ص) آنان را مخير كرد كه يا زنان و فرزندان خود اختيار كنند يا اموال خود را، آنان زنان و فرزندان خود اختيار كردند (تاريخ ابن خلدون جلد اول- ص 439)

[4] تاريخ طبري، جلد سوم، ص1213

[5] سيرت رسول الله، ص 472 و 473

[6] سيرت رسول الله، ص  474

[7]  همان

[8] تاريخ ابن خلدون، جلد نخست، ص 436

[9] تاريخ طبري، جلد سوم، ص 1215

[10] سيرت رسول الله (سيره ابن هشام)، ص 468

[11] همان، 472

[12] همان، 472

6 دیدگاه »

  1. سلام
    وبلاگه جالبی دارید اگر مایل باشید میتونیم با هم تبادل لینک کنیم
    موفق باشید.

    دیدگاه توسط commander65 — نوامبر 5, 2008 @ 7:53 ب.ظ. | پاسخ

  2. سلام
    وب شما را به طور کامل مرور کردم. (البته وارد جزئیات نشدم ولی به شکل کلی تمام مطالب را نگاهی کردم.) سوالی برایم پیش آمده، نوشته هایی مثل این (که چند منبع معتبر معرفی می کند) کار چه کسی است؟ چرا اسم شما(دست کم اسم مستعار) مشخص نیست؟ باید بگویم(اگر این تحقیق کار شما باشد) با توجه به منابعی که در اختیار داری و دقت نظرت، نوشته های تحلیلی و جامع تری هم می توانی بنویسی. در هر حال امیدوارم موفق باشی

    دیدگاه توسط ماني — نوامبر 27, 2008 @ 9:46 ب.ظ. | پاسخ

  3. سلام
    از تو بالاترین با اینجا آشنا شدم
    امیدوارم موفق باشی
    کاش یکی هم پیدا میشد برای من دعوت نامه بالاترین میفرستاد

    دیدگاه توسط مهدی — ژانویه 4, 2009 @ 5:35 ق.ظ. | پاسخ

  4. اولاد عزیز

    ممنون از لطف همیشگیت به من. چرا آپ نمی کنی؟

    ارادتمند
    محمد

    دیدگاه توسط ققنوس (محمد) — ژانویه 7, 2009 @ 4:14 ب.ظ. | پاسخ

  5. باز این کمدی نفرت انگیز؛؛؛؛

    دمکراسی ولایت فقیه./ ازادی انتخاب / انکه ما میخوایم /

    ملت ایران؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛

    مشکل نه سیب زمینیست / نه پول نفت سر سفره /

    حرمت تشیع؛؛؛ /اعتبارایرانی؛؛؛ / امنیت منطقه؛؛؛ / نابود شد؛؛؛ /

    اهل تفکر /چراق هدایت جامعه /در بند هستند /

    جامعه ای که / چراغش / خاموش / کم نور / یا ترک وطن می کنه / در تاریکی نکبت / فرو می ره /

    سگی رو گفتند اصلاح طلب / و شما / فریب خوردید / در اعتراض / بوزینه ای رواودند /

    که خشونت را ببینید / موجودی / انچنان بی ارزش / که در چهار گذشته / حتی چهاردقیقه / در موردش /

    فکر / نکردم /

    ای …………………..امت محمد؛؛؛؛؛؛؛؛

    یزید / قابل اصلاح / نیست /

    کسی که کاندید می شه / کسی که رای می ده / کسی که انتخاب می شه / خائن است / خیانت نکنید /

    اگر / شیعه / حسین هستید /

    بگذارید این لحظات اخراحتظار؛؛؛ / هر گوهی می خواند بخورند / هرسگی که می خواند؛ بیارند /

    / این؛؛؛ / رژیم / کثافت / باید ؛؛؛/ برود / خلاص /

    /حسن / قادری / نجف ابادی /

    /26 /2 / 88 /

    / کابل / سرزمین / قوم / نفرین شده /

    دیدگاه توسط hasan — مِی 17, 2009 @ 10:34 ق.ظ. | پاسخ

    • به فارسی بنویسید لتفا

      دیدگاه توسط حسن فادری نجف آبادی — اکتبر 7, 2009 @ 7:16 ق.ظ. | پاسخ


RSS feed for comments on this post. TrackBack URI

برای commander65 پاسخی بگذارید لغو پاسخ

وب‌نوشت روی WordPress.com.