نوشتن تنها کاری است که وقتی در حال انجامش هستم این احساس را ندارم که باید کار مفیدتری انجام دهم. گلوریا اشتاینم
در این پنج سالی که از تاسیس بالاترین میگذرد و چهارسالی که کمابیش در آن فعالیت میکنم با دوستان مجازی فرهیختهای آشنا شدهام که بسیاریشان پیش یا پس از عضویت در این سایت وبلاگ نوشته و معمولا نوشته های خود را در بالاترین نیز به اشتراک می گذاشته اند. اکنون پس از تغییرات شگرف در جغرافیای سیاسی ایران و خود سایت بالاترین، قریب به اتفاق این دوستان یا بسیار کم کار شده اند یا وبلاگشان را بالکل تعطیل و حذف کرده اند. این ننوشتن ها جدا از بقیه دلایل رابطه معنی داری با عدم حضورشان در بالاترین و یا تغییرذائقه نسل جدید کاربران این وب سایت نیز دارد. البته در این بین انگشتشمار رفقای وبلاگ نویسی ماندهاند که صرفنظر از حضور یا عدم حضور در بالاترین همچنان پیوسته و منظم مینویسند. یکی از قابل احترامترین این دسته کمانگیر است. او قدیمیترین یا بهترین وبلاگ نویس فارسی زبان نیست اما از آنرو کارش را تحسن میکنم که منظم و مستدل می نویسد، دید کنکاش گرانهای دارد و با آنکه روزنامهنگار نیست بسیار بهتر از روزنامه نگاران رسانه های نوشتاری داخل ایران اصول نخستین ژورنالیسم را رعایت میکند. اصولی چون انصاف، صداقت، ذکر منبع، رعایت قانون حق مولف و … .
ارزش کار امثال کمانگیر – بعنوان ایرانیانی که شغلشان نوشتن نیست- وقتی نمایانتر میشود که میدانیم برای کسانی که میتوانند بنویسند همیشه بهانهای برای ننوشتن هست: ترس از عواقب نوشتن بخصوص وقتی که در ایران زندگی میکنی، مشغلههای بی پایان کار و زندگی شخصی، نداشتن مخاطب و احتمال سرقت نوشتهای که برای نوشتناش زحمت کشیدهای. راستش، زمانی که در ایران بودم این بهانهها را برای خود و دیگر وبلاگ نویسان داخل وطن پر رنگتر می دانستم و همیشه پیش خود فرض می کردم اگر من هم در کشوری امن و آزاد و بدون دغدغه مالی میزیستم وبلاگ به روز و مستمری میداشتم. حالا که چند صباحی است در کشوری آزاد زندگی میکنم و شغل به نسبه مناسب و خوبی نیز دارم دریافته ام اتفاقا نوشتن در اینسوی آبها سخت تر است. وقتی در ایران، چهره خون آلود دختر هموطنی را زیر ضربات باتوم از نزدیک میبینی و بجای کمک پا به فرار می گذاری، وقتی دخل و خرج نمی خواند، وقتی بخاطر پول خرد با راننده تاکسی دست به یقه میشوی، وقتی روی خط عابر پیاده خیابان پیرزنی را میبینی که با التماس از رانندگان میخواهد که سرعتشان را کم کنند، وقتی وحشیانه به خانهات بریزند و ترا از تنها سرگرمی بزرگ زندگی (تماشای کانالهای ماهواره ای) محروم کنند، وقتی رییس اراده سه ربع ساعت برایت تحلیل های کیهانی ارایه دهد و تو مجبور باشی تنها سر تکان دهی و تایید کنی طبیعی است که خشم، نا امیدی یا نظرت را با فشردن دکمههای کیبورد بروز دهی. اما زمانی که در بلاد منظمه به آرامش و آسایش رسیدهای، ایرانی چندانی اطرافت نباشند و کار مفید و سرگرمی های مفیدتر هفتگی گاه فرصت و رغبتی برای پیگیری اخبار نیز برایت نگذارند طبیعی تر این است که سر خود گیری و به جبران تمام رنج و عذابی که در وطن کشیدهای سعی کنی از باقیمانده عمرت لذت ببری!
اینها را نوشتم با بگویم به احترام کسانی که هنوز با دغدغه می نویسند کلاه از سر برمیدارم و یاد همه دوستانی که زمانی مینوشتند را گرامی می دارم. امیدوارم بالاترین تمهیداتی فراهم کند که صدای وبلاگستان فارسی رساتر از زمزمه کنونی در آن طنین انداز شود.